نتایج جستجو برای عبارت :

نبودم نوشت

بعضی کلمه ها عین خنجر نیستند
خود خنجرند
مثل حالا که جواب تمام توضیحات من یک "مهم اینه که بچه من داره اذیت میشه" هست.
من بچه ت نبودم؟
من بچه ت نبودم که یک سال زار زدم 
یک سال فحش خوردم
یک سل خودمو تو اتاق حبس کردم
اونقدر غم و غصه رو تو خودم ریختم که تا پای مرگ رفتم
من بچت نبودم که اگه بودم به جای اینکه بشینی پای حرف اون و اون بی شرفی که هرگز نفهمیدم دقیقا پشت سرم چی گفته
میومدی و مثل الان که ساعتها نشستی و باهاش حرف زدی باهام حرف میزدی
من بچه ت نبودم
" خواهرشوهر چی کار می‌کنه؟ [همراه با خنده‌ی طعنه‌وار.] "
در راستای سوالاتی که این روزها ازم پرسیده می‌شه؛ باید عرض کنم خدمت‌تون که این چیزا گفتن نداره، ولی در حال برنامه‌ریزی یک قتل تروتمیز هستم. قطعاً تا الان هویت مقتول رو حدس زدین.
 
 
پی‌نوشت: واقعاً خواهرشوهرها فشار زیادی ُ تحمل می‌کنن. بیاین تمیز کنیم این تاریخِ خراب‌مون ُ. 
پی‌نوشت دو: لعنتی! این اولین‌باره که یک صفت این‌قدر پررنگ می‌شه که روی اسم‌م سایه می‌اندازه. آه.
پی‌نوشت
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
 
این هم پی نوشت:) بالاخره کار این دو فصل تمام شد. تحلیل بخش کمی و بخش کیفی پایان نامه ام.
دانلود آهنگ محمد حشمتی مجنون نبودم + متن و بهترین کیفیت
ترانه زیبا و دلنشین مجنون نبودم با صدای محمد حشمتی آماده دانلود از جاز موزیک
Exclusive Song: Mohammad Heshmati | Majnoon Naboodom With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ محمد حشمتی مجنون نبودم
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
کدوم کوه و کمر نقش تو داره یار کدوم مه جلوه ی روی تو داره ♬♫همون ماهی که از قبله زند فریاد نشون از طاق ابروی تو داره ♬♫مجنون نبودم مجنونم کردی از شهر خودم بیرونم کردی وای ♬♫
UpMusicTag دانلود آهنگ محمد
رسید بالای سرم؛ وقتی مشغول مردنم بودم. اشکم را دید و دستم را گرفت. زیر سرم بالش گذاشت و به حر‌ف‌هام گوش کرد و بعد بلندم کرد برد پیش خودش. تا شب تنهام نگذاشت. حرف زد و سکوت کرد. مستاصل شده بود که باید چه کار کند... شب که شد آمد بالا و جای همه چیز را عوض کرد. مبل و میز و تابلو را جابجا کرد. تختم را گذاشت روبروی یک پنجره که هوا داشته باشم. شش تا گلدان آورد و چید کنارش. گفت "چشمتو که باز می‌کنی یه چیز زنده غیر از خودت ببینی! بهشون سلام کن". 
آه مادر... کاش
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ  او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم  وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت  امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم  فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
بیشتر از هفت هفته نبودم
اتفاقات زیادی افتاد
وارد دنیایی شده بودم که زمان و مکان ختم میشد به ساعت روی دیوار...
خودتون چطورید؟
مرسی از کامنتاتون
حقیقتا وقت نمیکردم بیام بیان و سر بزنم
کلی پست گذاشتید...
دلم براتون تنگ شده بود
.....
پ.ن
فردا شب میام میگم چ کارا کردم و چرا نبودم و این حرفا
هووف چقدر امروز خسته شدم رفتم پای تخته با اینکه هیچی بلد نبودم :( کلی تمرین حل کردم ینی استاد خودش تند تند میگف :) خلاصه که اوصاعم خیلی داغونه و گف از کل کلاس چهارشنبه و شنبه و دوشنبه اینده قسمت بندی کرد که امتحان بگیررره تازه امروز یک کوچولو یاد گرفتم و از اون قاطی بودن دراومدم.
البته معما چون حل شود آسان شود :/ 
عععع راستی خیار ترشیم آماده شده امشب با ماکارونی میخوریم :)) فک کنم ۳ روز شد! 
بسم الله الرحمن الرحیم
به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.
این پست فقط پی نوشت دارد.
پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...
بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...
اللهم عجل لولیک الفرج
متن آهنگ مرتضی اشرفی به نام دارم واست
یه شبه شدم بد عالم واست اینجوری که نمیمونه دارم واست
یه شبه داری میری و تنها میشم تو که منو دوسم داشتی تا دیشب
عشق یکی دیگه شدی من دق کردم تو خیالم دیگه تورو عاشق کردم
ولی حالا رفتی و تنها موندم چی میکشم از این دل واموندم
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحالی کردی
باهات بد نبودم دروغ بلد نبودم ببین مشکل من اینه که تو بر نمیگردی
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحال
توی اخرین روزهای سال۹۷ و دهه ی دوم زندگیم بعد از ۸۰۰کیلومتر راه اتفاقی برام افتاد که الان میشه گفت جز اندوخته های ذهنیم و خودم تقریبا هیچ چیز دیگه ای ندارم ... ۹۸ برای من از صفر شروع کردنه .. صفره صفر... ناراحت نیستم اصلا ..پذیرفتمش ..شاید این بار بهتر بود شروعم ...با اینکه از هیچ کدوم از کارای گذشتم پشیمون نبودم و نیستم ... ولی شاید این شروع بهتر باشه ... سال نو مبارک ... شروع تازه ای داشته باشین .. پست های بهتری خواهم نوشت .. 
سلام به روی ماه همتون. عید همگیتون مبارک باشه. ان شا الله که از این به بعد روزهای خوبی داشته باشید، زندگی بهتون لبخند بزنه و اون چیزی که تو فکرشید و آرزوش رو دارید اما غیرممکن می دونیدش براتون ممکن بشه. الهی آمین.
خیلی وقت بود که نبودم! می خوام بخونمتون! 16 تا ستاره ی زرد دارن بهم چشمک می زنن :))
+ پس زمینه وبم به فنا رفته بس که نبودم !
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
یک:۵ تا سوال بود کلی وقتمو گرفت تا جواب دادم :|
دو:امروز زیبا ترین روز زندگی من بود چون امروز اصلن درگیر تو نبودم و فکر می کنم اون ضف و غش در مورد تو به پایان رسید 
سه: این ادمهایی که مدام مخفیکاری می کنن عضو اطلاعاتو سازمانی  نیستن ؟
چهار:خدایا دمت گرم اروزهای دم عیدی ما رو برآورده کردی :))
آرزو بزرگام چراونمیرسم 
+منتظر اتفاقات خوب توی زندگیم 
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
سابقه نداشته اینجوری بشه یه ویروس خیلی  باحال از یه حشره مرموز که تازه هشدارش تو سیما شروع شده و من هم جزو اولین نفرات گیرنده هستم . صورتم به گا رفته پوستم به تف بنده انقدر خارش صورت گرفتم که فقط دارم از صورتم به جای پوست های زخمی آبه مایل به زرد دارم جدا میکنم . 
پ نوشت : 50 ت برای سه دقیقه پول ویزت دکتر پوست :(
پ نوشت : حشره ، پروانه و... هر موجود  دیگه که شب و روز تو خیاباون ولن دست نزنید و حتی نزارید روتون بشینن در صورت نشستن به زودی به چیز خواهید ر
‍ #معلم به بچه ها گفت: 
بنویسید به نظرتون #شجاع ترین آدما چه کسانی هستن❓
هر کسی یه چیزی #نوشت اما این نوشته دست و دل معلم رو #لرزوند،تو کاغذ نوشته شده بود:
♨️ "#شجاع ترین آدما اونان که #خجالت نمیکشن و #دست پدرمادرشونو میبوسن... نه سنگ #قبرشونو...❗️❗️
معلم در حالی که قطره #اشکی روی صورتش لغزید، زیر لب گفت:#افسوس که منهم شجاع نبودم...
به #پدر و مادرمون تا هستن خدمت کنیم.... و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب #وجدانمون، به هیچ دردی نمیخوره
 
امسال نبودم برا همین میخوام خاطرات آخرین سال مدرسم بنویسم.هم شما کمی بخندید هم برا من یادگاری بمونه 
اولین خاطره ای که میخوام بگم 

از آموزش و پرورش سر دبیر اومده بود که اوضاع معلم هارو بسنجد.زنگ اول حسابان داشتیم و معلم وسط درس دادن بود که آقای مو قشنگ(همه لقب میزارم)اومد که درس دادن دبیر ببین.این معلم سوال های کتاب می رفتیم پای تخته یه نمره حل میکردیم.ما از پی دی اف سر کلاس می نوشتیم می رفتیم پای تخته.فاطی و ندا از گوشی نوشتن فاطی در حال نوشت
کاغذ های سفید را از کیفش بیرون کشید و کیفش را روی زمین انداخت. به سرعت به سمت میزش که گوشه اتاق بود رفت و صندلی را عقب کشید. پشتی صندلی به دیوار گچی برخورد کرد و کمی گچ رو زمین ریخت.
روی صندلی نشست. قلمش را در دست گرفت و شروع به نوشتن کرد.
موضوعی نداشت، فقط نوشت.
هرچیزی را که می‌توانست نوشت، هرچیزی که توی مغزش بود را روی کاغذ ریخت. انگار هرلحظه گلوله‌ایی به مغزش برخورد می‌کرد و محتویات مغزش روی کاغذ می‌پاشید.
درد دستش را نادید گرفت، خط به خط و ک
من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازه‌ی کوچیک‌ترین چیزی که هست تنگ شده بود.
من قطره‌قطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته می‌نمایی
من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخره‌ست
اگه نباشی
من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخره‌تو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بی‌خوابیست
تو دوری
و من فکر میکنم کیستی که من این‌گونه
و بنویس :) به خاطر همه‌ی وقتایی که نبودی ح
 علی بن محمد نوفلی گوید محمد بن فرج من گفت   حضرت بوالحسن  امام هادی ع بمن نوشت ای محمد  کارهایت را بسامان رسان و مواظب خود باش من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از انچه بمن نوشته چیست که نگاه مامور امد ومرا از مصر دست بسته حرکت داد  وتمام داراییم را توقیف کرد  8 سال در زندان بودم سپس نامه ای از حضرت در زندان بمن  رسید که ای  مجمد یر سمت بغداد منزل مکن نامه را خواندم و گفتم من در زندانم و او بمن  چنین مینویسد این موضوع شگفت ا
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان ربگویید...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داندکه دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شاید
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادمبیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادمز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابدکه در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادمچو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمدچه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادمتنم افتاده خونین زیر این آوار شب، امادری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادمالا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادیکزین شب های ناباور منت آواز می دادمدر آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالیبه دل می دیدمت وز جان سلامت می فرست
به نام او
دبستانی که بودم، همیشه شاگرد اول کلاس و مدرسه بودم.دبستان که تمام شد و دنیا که بزرگتر شد و رقیبها که بیشتر شدند، دیگر من اول نبودم، آخر هم نبودم؛جایی بین رتبه های کلاس بالا و پایین میشدم.
♨️ آن دوران جزو تلخترین خاطرات تحصیلی ام است.چون جایگاهم مشخص نبوددلهره ی یک رتبه بالاتر و پایین تر مرا میکُشت و اضطراب یک صدم پایین و بالا امانم را می برید.
ادامه مطلب
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
میم گفت بهش فکر نکن اما من خیلی فکر و ذهنم درگیرش شدهدرگیر اینکه اگه یک سال قبل اون جسارت و نترس بودنم رو نداشتم ، اگه ادم اهل ریسکی نبودم الان هم اینجا و این نقطه از زندگیم نبودم و راه پیش روم انقدر قشنگ نبود شاید
و امروز چیکار کردم؟ در جواب به یک موقعیت جالب احتمالی ترسیدم.مردد شدم و با کوچکترین سیگنال منفی پا پس کشیدم
کجاست اون بخش جسور درونم؟چرا اینطوری شدم آخه
من باید این موقعیت رو تجربه کنم.باااید
اما فکر نمیکنم سراغ همین یکی برم.منتظر ب
یادم می‌آید قبل‌ترها شباهنگ عزیز در یک‌گوشهٔ بلاگستان گفته بود از یک‌جایی به بعد آدم دیگر نمی‌تواند دوستان جدیدی به حلقهٔ روابطش اضافه کند چون سال‌ها طول می‌کشد تا یک رابطهٔ قدمت‌دار و درست‌حسابی رقم زد و سخت می‌شود به‌هرحال. (نقل به مضمون.) 
به نظرم این حرف درست است. گویا هرچه سن آدم بیشتر می‌شود ترجیح می‌دهد دایرهٔ امنش را همانطور که هست نگه دارد. اضافه کردن آدم‌های جدید دشوار می‌شود و دل‌کندن از قدیمی‌ها دشوارتر. من نمی‌گویم ب
سلام دوستان حالتون خوبه؟ ان شاءالله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید امسال با تمام تلخی هاش داره تموم میشه :)
متأسفانه به دلیل شیوع کرونا سفر راهیان نور کنسل شد و ی حسرت بزرگ در قلبم برجای گذاشت
چقدر منتظر بودم و روز شماری می کردم ولی دیگه قسمت نشد و لایق نبودم
به یاد خاطرات راهیان نور...
دریافت
#پی نوشت : اگه خاطره ای از سفر راهیان نور دارین یا اینکه از شهدا و کرامات شون ، می تونید ارسال کنید تا ما هم بهره مند بشیم 
#دلم در کانال کمیل جامانده ...
#ال
من در خط به خط دفتر چشمان تو یک دنیا مکر و حیله‌ی عاشقانه می‌بینم!
گویا که مردمک چشمانت دانه، پلک و مژ‌ه‌هایت دام و چشمان من بی‌تاب هم صید...
.
پی‌نوشت: تا میای که خودت رو قانع کنی که سمتش نری، آروم آروم از کنارت رد میشه و میگه که من هنوز هستم! اگه میتونی منو بگیر!!!
پی‌نوشت: به قابلیت تشخیص فقط با احساس حضور رسیدم!
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت . اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم . نه یک احساساتی هست.. یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند.. نه میشود گفت .. ادم را مسخره میکنند....هر کس مطابق افکار خود دیگری را قضاوت میکند.زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
-صادق هدایت
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان را
گفتند...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داند
که دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...
باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..
باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شای
توی سفرمان چندجایی حس کردم افسردگی دارد و مواد مصرف میکند.
برایش نوشتم: سفر که بودیم حواسم بهت بود گاهی. گفت خب تو که حواست بوده چه نتیجه ای گرفتی؟ نوشتم: این نتیجه که بدوعم بیام بهت بگم مواظب خودت باشی❤
حواسم بود که پیامم میتواند لاس باشد ولی فضا داشت کی از همه عاقل تره میشد و لازم بود تعدیلش کنم. نوشت: عزیز منی شما خااااااانم❤
حساب کار را کردم. 
کمی بعد نوشت: میدونستی چپ چپ نگاه میکنی جذاب تر میشی؟ 
حرف هایی که باید در مورد افسردگی میزدم را ز
پی‌نوشت مطلب قبلی:
مریم داشت صحبت می‌کرد و من داشتم خودم رو می‌دیدم که چه قدر از خودم دورتر و دوتر شده بودم. از منی که چه تلاش کرده بودم بسازمش.
اگر توانایی دقیق‌کردن داشته باشم، سعی می‌کنم راجع به تغییراتی که کرده‌م بنویسم.
من چند سال پیش یه تصادف کوچیک داشتم . یک دوچرخه ابو قراضه که از عموم به من رسیده بود مدل 26 ، بدون ترمز که من هم همچنان تلاشی برای تعمیرش نداشتم فقط سرعت برام مهم بود همین . چند باری هم باهاش زمین خوردم . آخرین دوچرخه سواریم با اون ابو قراضه به اون روز تصادفم برمیگرده ...
خورشید غروب کرده بود هوا تاریک شده بود ، نمیدونم چرا با دوچرخه انتهای کوچه بودم که یه دفعه رفیقم از کوچه روبره ای من صدا کرد: رضا بیا اینجا کارت دارم بدو 
منم تند سوار دوچرخه شدم ب
+ تا یه ربع پیش خواب بودم. از دیروز ظهر تا الان کلا رو هم رفته یک ساعت بیدار نبودم. هر دفعه هم بیدار شدم اومدم اینجا و وبلاگ، باز چشام رفت و خوابیدم :|
 
+ درد بدنم و همینطور معده ام خیلی بهتره، شایدم از مسکناست شایدم بهتر شده واقعا! ولی کلا گیج و بی حالم...
 
+ دیگه حتی به علوم پایه فکر هم نمیکنم. فقط پنج شنبه بشه برم آزمونو بدم و تمام! :| یعنی من مردم 90 تا از 200 تا رو نتونم جواب بدم؟! استرسی که به خاطر رویارویی با بچه ها دارم به خاطر خود آزمون ندارم...
 
+
تنها دو هفته مانده.
هر روز صبح که بیدار می‌شوم و به سراغ کتاب‌ها می‌روم، بیشتر از قبل به خودم لعنت می‌فرستم و ناامیدتر می‌شوم.
به نتیجه کنکور در خرداد فکر می‌کنم، به طعنه‌های بابا، به نگاه ناراحت مامان، به خودم که هیچوقت خوشحال‌شان نکردم و باعث افتخارشان نبودم.
کنکور تنها راه نجات از این جهنم بود که خودم خراب کردم و لعنت به من.
پ.ن: به گذشته که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچوقت موثر نبودم، بابت چیزی به خودم افتخار نکردم و پس چه سود ادامه دادن ا
کفش کودکی را دریا برد.
کودک روی ساحل نوشت؛دریای دزد...
آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت ، روی ساحل نوشت:دریای سخاوتمند...
جوانی غرق شد. مادرش نوشت؛دریای قاتل...
پیر مردی مرواریدی صید کرد ؛ نوشت: دریای بخشنده.
موجی نوشته ها را شست.
دریا آرام گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن ، اگر می خواهی دریا باشی .
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد ...
حسرت نخور!
کرونا عامل بیولوژیکی‌ئه یا نه، آمار چین واقعی‌ئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل این‌جا می‌گن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمی‌دونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزاره‌ای رو به‌طور قطعی رد نمی‌کنه وسط این دریای گل‌آلود. ذهن‌م خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی می‌ترسم از جهان ناشناخته‌ی پساکرونا. 
 
 
پی‌نوشت: روزگار قرنطینه‌م ُ با «آن فرانک» مقایسه می‌کنم که
روز اول عید قبل از اینکه بزنم همه چی‌ را ببندم توی گروه دوستان نزدیک که کلاً ‌۵ نفریم و نزدیک ۱۶ ساله با هم رفیقیم، عید را تبریک گفتم و نوشتم انشالله سال بع قدری خوب باشه که بدی‌های ۹۸ هم فراموشتون بشه، رفیقم اومد نوشت، اینقدر ایشالله ایشالله نکن تا جمهوری اسلامی هست ما روی خوش نمی‌بینیم، به شوخی جوابش دادم با تو نبودم، باز تندتر شد و گفت آخر سال این زِرِت را بهت یادآوری می‌کنم...
تلگرامم را‌ فعلا‌ دیسیبل کردم، اما الآن بعد از ۵ روز دلم بر
یه چیزی که واقعا برام سواله.
اینه که چرا این مرد اینکارو با من کرد؟
آیا عقده های خودش رو بروز داد؟
آیا من مجبورش کردم؟نه واقعا.
من فقط یه پدر میخواستم.
نه بیشتر نه کمتر.
ولی اون خیلی بیشتر میخواست.
و تازه بعد یه مدت زد زیر همچی.
چون من اون دختر مورد نظرش نبودم.
چون تو همچی از جمله درس اول نبودم.
چون تو خیلی چیزا حتی نزدیک به آخر بودم.
ولی حواسم به اون بود. قدرش رو میدونستم.
الان هم زندگی همینه دیگه.
برا چیزی که میخوای تلاش میکنی.
شد میرسی بهش نشد هم ب
من اینجام تو خونمون توی راه پله رو به روی یه لپ تاپم براتون تایپ میکنم . این جا همون جای که حس نوشتن پیدا میکنم به زودی از قطعه های کوچیک خونه و شهرم براتون عکس خواهم گرفت و راجب خیلی چیزها خواهم نوشت این روز ها حس میکنم دارم یه نفس درست درمون می کشم . 

یه لپ تاپ ، هارد اکسترنال  همین

پی نوشت اول : این جا خیلی بهم ریختس راستش نمیدونم من باید جمع کنم یا مامان :| فردا یه کارش میکنم .
پی نوشت دوم : اون کسیه ها برنج " سبز بهار " تو تصویر بالا می بینید جز ا
گاهی حرفهایی هست که توی دل آدم سنگینی میکنه و دلت میخواد با یکی در میون بذاری که دلت آروم تر بشه. خودت آروم تر بشی. و هر گوشی پیدا نمیشه برای شنیدن اونا و هر چشمی برای خوندنش. چه خوبه که آدم حرف بزنه. تا آروم تر بشه. تا سبک تر بشه.  چه خوبه که میشه نوشت.
وشاء گفت: حسین بن علی به من گفت من ودائیم اسماعیل بن الیاس درسفرحج بودیم، نامه ای به ابوالحسن امام کاظم علیه السّلام می نوشتم، دائیم نوشت: من دختران زیاددارم، پسری ندارم، مردان طایفۀ ماشهیدشده اند،زنم راکه حامله است درخانه باقی گذاشته ام، تودعاکن که بچه اوپسرباشد ونامی برای اوبنویس که درپاسخ نوشت قدقضی…
ادامه مطلب
این چند روز اگه نبودم چون انرژی مثبتی نداشتم و فقط صبوری کنم از این روزا ننویسم !! و اما ثبت نام گواهینامه ام کردم ، باشگاه هم رفتم :)
خوب بود یکیش اهداف کوتاه مدته و حتما باید تا پایان مهر ماه تموم بشه ولی یکیش باید بشه عضو ثابت زندگی من و اون ورزش کردنه :))
بی ربط نوشت :* توی استانی که زندگی میکنم من عضوی از شهراشم ولی توی پیج اینستام پرهستند از آدمایی که میدیدمشون میشناختمشون و حتی توی کوچه و خیابون میدیدمشون ولی گاهی توجه ای بهشون نمیکردم چون ح
_۹۸/۲/۱۲ ساعت ۱۴/۳۰به محض رسیدن با یه قالیچه و ۹ متر موکت شروع کردم ، بعداز خوردن دو لیوان چایی و سه عدد تخم مرغ، دوباره شروع کردم ۲ تا قالیچه دیگه و  بعد ۲۱ متره دیگه موکت شستم و ۵ تا قالی شستم ۴ تا ۶ متری و یه ۹ متری .... و تا ساعت ۱۸/۳۰ کارم به پایان رسید ولی با دردی روبرو شدم که مرگ رو به چشم دیدم تو تمام عمری که از خدا گرفتم تا بحال اینقدر پشت سرهم تو آب نبودم ، کار یه عمرمو تو سه ساعت و نیم  انجام دادم.... شب از درد زیاد نمیتونستم بخوابم ....
_۹۸/۲/۱۳ و
توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ا
«خودت باش» کلیشه‌ای‌ترین جمله ممکن برای نوشتن یک پست در وبلاگی تازه تاسیس! ولی احساس کردم شروع کردن دوبارۀ وبلاگ‌نویسی‌ام با این جمله می‌تونه مفید باشه. می‌دونم که خیلی از شروع کردن‌هام به این خاطر به تموم شدن ختم نشدند که خودم نبودم! این من نبودم که کار رو انجام می‌دادم، قسمتی از من بود که اصلا صلاح بقیه قسمت‌ها براش مهم نبود، منِ کمالگرایی بود که می‌خواست هرکاری رو به بهترین شکل انجام بده و اگه اینطور نمی‌شد من رو برای شروع اون کار
به همت خیرین محترم و جوانان انقلابی شهرستان آبادانخدا را شاکریم امسال نیز طبق سنوات گذشته موفق به تهیه و توزیع بیش از *۱۲۰ بسته نوشت افزار ایرانی_اسلامی* جهت دانش آموزان نیازمند شهرستان آبادان و حومه شدیم.ان شاءالله در راستای گام دوم انقلاب نوجوانان و جوانان انقلابی در عرصه *جهاد علمی* موفق و پیشگام باشند.*نحن ابناء الخمینی**پای کار حسین ایستاده ایم*
ونیز امام صادق ع فرمود مردی بابی ذر نوشت  ای اباذر چیزی از علم چیزی از علم بمن تحفه بده در جوابش نوشت  همانا علم بسیار است ولی اکر بتوانی بانکه دوسش داری بدی نکنی انرا بکن  انمرد گعت ایا. تا کنون کسی را دیده ای که بانکه دوسش دارد. بدی کندگفت اری  تو خودت را از همه کس بیشتر دوست داری و چون نا فرمابی خدا کنی بدان بدی. کنی بدای بد کرده ای
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم

پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...

تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
 
 از زمانی که دانشجو شدم رفتم سرکار.
سعی میکردم تا میتونم وابستگی مالیم رو از خانواده کم کنم. مستقل ِ مستقل نبودم ولی حس خوبی به این قضیه نداشتم که بخوام از پدرم پول بگیرم.
از یه جایی به بعد کلا سعی میکردم اصلا چیزی ازشون نگیرم. 
با کم ِ خودم می ساختم. شده بود در طول سال یک بار هم لباس نخرم برای خودم اما این حس که وابسته نبودم به کسی برام خوشایند بود.
کارهای زیادیم تجربه کردم.
مسافرکشی و فروشندگی و طراحی و نصب لوازم خونگی و کارگر ساختمونی و سر ز
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
حق با تو بودمی بایست می خوابیدماما چیزی خوابم را آشفته کرده استدر دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده امبا آن گیس های سیاه و روز پریشانشانکاش تنها نبودمفکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟کاش تنها نبودیآن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلندبخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوندمی دانی ؟انگار چرخ فلک سوارمانگار قایقی مرا می بردانگار روی شیب برف ها با اسکی می روم ومرا ببخشولی آخر چگونه می شو
اصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت :من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
ادامه مطلب
متن آهنگ امین حبیبی بنام تو دنیامو عوض کردی
من اینجوری نبودم تو منو دیوونه کردی تو بودی که منو مست شبو پیمونه کردی
من اینجوری نبودم تو شدی بلای جونم تو باعث شدی من عاشق بشم از عشق بخونم
تو دنیامو عوض کردی من اهل عشق نبودم بخاطر تو و چشماته که انقدر حسودم
حسادت میکنم حتی به عطر رو لباست دلم میخواد فقط یک عمر به من باشه حواست
هر بار که میبینم تو رو قلبم تند تر میزنه این دل برای دیدنت هر روز پر پر میزنه
هربار که میبینم تو رو انگار تو رویا گم شدم از
متن آهنگ امین حبیبی بنام تو دنیامو عوض کردی
من اینجوری نبودم تو منو دیوونه کردی تو بودی که منو مست شبو پیمونه کردی
من اینجوری نبودم تو شدی بلای جونم تو باعث شدی من عاشق بشم از عشق بخونم
تو دنیامو عوض کردی من اهل عشق نبودم بخاطر تو و چشماته که انقدر حسودم
حسادت میکنم حتی به عطر رو لباست دلم میخواد فقط یک عمر به من باشه حواست
هر بار که میبینم تو رو قلبم تند تر میزنه این دل برای دیدنت هر روز پر پر میزنه
هربار که میبینم تو رو انگار تو رویا گم شدم از
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا ... 
پی نوشت حالم خوبه :)
پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام میگم . 
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
سلام خداهه
خیلی اذیتم....خیلی زیاد.یادته تو خوابگاه اذیتم می کردن؟یادته بلد نبودم چه
جوری از حقم دفاع کنم؟یادته بلد نبودم خودم باشم؟داد زدم صدامو بردم بالا خیلی
زیاد ....بغض داشتم....یادته فرداش که اروم شدم به با ساحل حرف زدم.گفت تو که انقد
خوب بلدی حرف بزنی چرا حرفاتو نمی زنی؟چرا خاسته هاتو نمی گی؟من هنوز بلد
نبودم...اون شب یادته تو سرما سجاده سبز نتونست ارومم کنه هنذفری گذاشتم رفتم تو
بالکن زار زدم....فقط اشک ریختم.من بلد نبودم و نیستم هنوز با ت
یادمه تو سالای هفتاد کنکور اینقدر سخت بود که غش و ضعفی و افت فشار خون  زیاد بود به طوری که پزشک و پرستار واورژانس تو مراکز امتحان آماده بودن ولی الان کنکور راحت شده ولی بازم یه عده استرس دارن با خودم میگم اگه اینایی که الان کنکوری هستند اون زمان بودن چیکار میکردن؟
هوم؟

++ بعدا نوشت :عاقا کنکوری ها اعتراض کردن که نخیر کنکور سخته . عاقا ما شکر خوردیم کنکور آسون نشده خوبه .
خرید اینترنتی نوشت افزار
نوشتن ، ترسیم و تحریر بخش اساسی در ایجاد توانایی ، ترتیب و برقراری ارتباط با کلمات است که در میزان موفقیت محصلان و نویسندگان تاثیر چشم گیری دارد و اینجاست که طیف گسترده ای از وسایل لوازم تحریر و نوشت افزار برای افراد در حال تحصیل در تمامی مقاطع تحصیلی و نویسندگان جهت رسیدن به اهداف خود مورد نیاز می باشد که اگر بخواهیم به مجموعه لیست نوشت افزار های پر مصرف نگاهی بیندازیم انواع مدادرنگی ، پاک کن و غلط گیر ، مداد و مدا
سربازی یعنی تحمل روزهای تکراری ، تحمل بی احترامی ، تحمل سختی و شکستن غرور . 
سربازی تموم میشی  مطمن باش این شب بیداری های ، این اضاف ها ، این پست های ، این توهین ها ، و بی احترامی ها یه روزی تموم میشه کاش اون روزی که تموم میشی باشم اینجا بنویسم . و این داستان تمام سربازی 
بیست و یک اردیبهشت نود و نه . 
پی نوشت :  بسیار بسیار این جسم در این روز ها خسته س 
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از حنجره ا
بعد از مدتها دوباره برگشتم. ده روز نبودم. راستش تقریبا ۷ روز رو خونه نبودم. رفتیم کرج اولش و بعدش تهران و بعدش قم و بعدش برگشتیم خونه.
میدونم که الان میخاید بیاید بگید عهههه چرا تهران اومدی به ما خبر ندادی که همو ببینیم. از کامنت های زیادی که این ده روز گذاشتید مشخصه چقدر محبوبیت دارم :)))
ولی خب انقدر همه چی تند تند بود که نمیشد قرار وبلاگی بزارم . حتی اولش قرار نبود تهران بریم . بعد قرار شد یه روز باشیم و صبح که اومدیم بریم قم فهمیدیم یه روز دیگه
سلام. از آخرین باری که اینجا رو به روز کردم دقیقا 102 روز می گذره!!! ممنون از همه ی اون هایی که سر زدن، کامنت گذاشتن و به روش های مختلف جویای احوالم شدن. ببخشید که نرسیدم بنویسم یا جواب بدم.
در این صد روزی که نبودم، یا بهتره بگم علت اینکه صد روز نبودم، اینه که بسیار بسیار بسیار گرفتار بودم. از سفر ده روزه ام به بوستون که برگشتم، صبح روز بعدش با محمد اومدیم به بولینگ گرین، کنتاکی، تا دنبال خونه بگردیم. خوشبختانه تونستیم یک روزه سر و ته ماجرا رو هم بی
نامه‌‌ی بسته شده به پای خرگوش تند و تیز | برسد به دستِ جانِ عزیز
 
آقای جانِ عزیز. این نامه را من می‌نویسم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد ولی همه‌ی سوراخ سنبه‌های ذهنش، شبیه دنیای ذهنیِ شماست. من یک طرفدار نیستم. یک عاشقِ دو آتیشه‌ی آثار شما و از اینجور اسم‌هایی که آدم‌ها روی خودشان می‌گذارند هم نیستم. من، منم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد و فهمید صد و سه سال قبلِ او، کسی به دنیا آمد و زندگی کرد و نوشت و ساخت و ساخت و نوشت
ماجرا از این قراره که امروز اصلا خوب نبودم. اصلا از خودم راضی نبودم و نتونستم درست بشینم پای کار کردنم از خودم متنفرم به خاطر اینجوری بودنم. ولی دوباره تلاش میکنم هنوز میشه کار کرد هنوز زمان دارم باید فردارو جدی شروع کنم پس چی شد مائده شوق یاد گرفتنت. پس چی شد اون ماجراجویی بین کتابها. قبول دارم لعنتی کتاب سختیه اما توش کلی چیز باحالم داره جا نزن بشین کار کن. میگفت باید از تلاشو پیگیریم مواظبت کنم. همین که ول کنی ول شدی. والا به خدا چیه اینقدر م
دیگه اینجا نمینویسم کسی دوست داشت میتونه تو اینستاگرام یا کانال تلگرام دنبالم کنه

آیدی اینستا:

masoudyahyaei71@

کانال تلگرام:

besoyeroshd@
فقط در صورت دنبال کردن خوشحال میشم بدونم با کدوم بزرگوار در ارتباطم
بعدانوشت:به پیشنهاد خانم سوته دلان کانال به پبام رسان ایتا منتقل شد
پاشید گمشید بیاید نوشت:خب از این پی نوشت مشخصه که باید گمشید بیاید کانال ایتا الان کلا خودمم و دو نفر دیگه
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت فاطمیون، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
اعتراض حق مردم است. نه از از آن جنسی که مسئولان می گویند. می گویند و هیچ قدمی در جهت آن بر نمی دارند که هیچ، جلوی آن را هم به هر فوت و فنی می گیرند. اعتراض حق مردم است. چون هم به نفع مردم است هم به نفع مسئولان، هم به نفع نظام. اما درد دیشبم یک چیز بود. مثل روز برایم روشن بود آنها که آمده بودند برای اعتراض، اگر این هواپیما را آمریکا ساقط کرده بود، به میدان نمی آمدند. اگر می آمدند خیلی متمدنانه. فقط شمعی بود، چند جمله تسلیت با یک فونت خوش تراش لاتین، و
بهترین خیاط
در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر»
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: «بهترین خیاط کشور»سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا»
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
 
 
 دیگر نه می‌خواهم کسی را دوست بدارم و نه کسی مرا دوست بدارد...
نه یار میخوام، نه مار میخوام، نه غار میخوام، نه دلِ زار میخوام، نه شلوار میخوام، نه دار میخوام، نه روزگاریکه از من درآرد دمار میخوام، نه کار میخوام، نه کلبه‌ی تو جنگل و کوهسار میخوام، نه خون دل انار میخوام، نه آتش بیار میخوام، نه پار و پیرار میخوام، نه دار و ندار میخوام، نه بار میخوام، نه غصّه و غم روزگار میخوام، نه وصالِ با نگار میخوام، نه گل میخوام نه خار میخوام، نه دست ردشد
 
 
 دیگر نه می‌خواهم کسی را دوست بدارم و نه کسی مرا دوست بدارد...
نه یار میخوام، نه مار میخوام، نه غار میخوام، نه دلِ زار میخوام، نه شلوار میخوام، نه دار میخوام، نه روزگاریکه از من درآرد دمار میخوام، نه کار میخوام، نه کلبه‌ی تو جنگل و کوهسار میخوام، نه خون دل انار میخوام، نه آتش بیار میخوام، نه هند جگرخوار میخوام، نه پار و پیرار میخوام، نه دار و ندار میخوام، نه بار میخوام، نه غصّه و غم روزگار میخوام، نه وصالِ با نگار میخوام، نه گل میخوام نه
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
دلسا تو گهوارش خوابیده
غذا روی گاز داره قل میخوره
من وایسادم پشت پنجره بزرگ تراسمون و دارم دونه های برف نگاه میکنم
حیف که نمیتونم قهوه بخورم
پی نوشت: فقط ۱ ماه و چند روز از مرخصی ام مونده و دارم نهایت استفاده رو میکن
پی نوشت ۲: قهوه که میخورم به طرز عجیبی دلسا بد خواب میشه چون شیر خودمو میخوره. شایدم من توهم میزنم ولی دیگه به امتحان کردنش نمی ارزه.
پشت سیستم نشستم و مثل همه‌ی اوقات کار کردنم اخمام رفته تو هم. بدون اینکه متوجه شم میاد و تکیه میده به چارچوب در. میگه "چشم و ابروی خشن از بس که می‌آید به تو خانوم جان، گاهی آدم عاشق نامهربانی می‌شود اصن! سلام عرض شد."
میدونه بابت امروز صبح ازش دلخورم. سرمو بلند میکنم و نمیتونم لبخند نزنم. میاد میشینه کنارم. لپ‌تاپو همون‌شکلی میبنده. با اخم و تخم میگم "کدم میپره". میگه "نترس خانوم مهندس؛ نمیپره". سرمو هدایت میکنه رو سینه‌ش. نگاهمو میدوزم به دستش
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم 
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود . 
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
خب 
این چثد روز اخری بیام پیشتون 
شروع کنیم 
وبلاگ حذف نمیکنم.
نمیفروشم.
نمیام.
امانت میخوام برام نگهش دازید تا وقتی برگردم.احتمالا یکی هم بزارم نویسنده.
موضوعات بعدی.


دلم خیلی تنگ شده.میدونم این اخرین خیلی دارم تلخ و غمگین مینویسم.اما واقعا شرایط منو نمیبینید.کاش یکی میومد میگفت خسته شدی. یکم بار زندگیتو بده کمکت حمل کنم.یا خدا میومد میگفت.دختر جون.تو دیگه بسته.زیاد امتحان پس دادی.بیا بقیه سوال هارو خودم جواب میدم 

از اتفاقات اخیر بگم.جهی
هوا تاریک بود و من بعد از ساعت تأخیر رسیدم خوابگاه. رانندهٔ ترمینال، ماشین را نگه‌ داشت تا مدارکم را به نگهبانی نشان دهم. بلیط و کارت دانشجویی به‌دست وارد اتاقک نگهبانی شدم و سلام کردم. آقای نگهبان جوابم را داد و کارت دانشجویی‌ام را خواست و بعد در یک دفتر شروع به نوشتن اطلاعاتم کرد. اسم و فامیل را نوشت و رفت سراغ رشته. خودکار آبی‌اش را که روی کاغذ کشید، نتیجه‌اش این بود: ادبیات فارسی! لبخند زدم و با تاکید گفتم: «زبان و ادبیات فارسی» سرش را با
دلیل سکوتم یک چیز هست حالم روبراه نبود زیاد. بیشتر زبان خوندم. و بعد کرخت افتادم رو تخت و بی حسی. بی حسی هم جسمی و هم فکر میکنم از نظر روحی یا روانی. حس تهی بودن انگار نبودم. کاش توضیحش اسون بود. تمام تنم انگار نمیتونست حس کنه احساس میکردم چیزیو از دست دادم. یه موزیک هم مدام توی گوشم کشداااار تکرار میکرد با این که یک بار بهش گوش داده بودم و این ادامه داشت. مثل مرده ها افتاده بودمو نمیتونستم حرکت کنم. مامان فکر کرد خوابم حتی نمیتونستم جوابشو بدم.
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
از حضرت  صادق ع حدیث شده  که رسولخدا ص فرمود هرکس خوسنودی مردم را بحشم خداجوید خداوند ستایش کننده اورا. نکوهش کننداه اش قرار دهد  شرح شابدمقصود  اینستکه.  انکس که بخاطر او و خوشنودش این کار را انجام داده و توقع  مدح از او داشته است خداوندچنان. کندکه هم او نکوهش کندیا مفصود این استکه. جلوی رو مدحش وپشت یر مذمتش نمایند 3 حضرت صادق ع فرمود مردی بحسین علیهالسلام نوشت  مرابا دو حرف  پند بده  انحضرت  در جواب نوشت  هرکه امری را ا نافرمانی خدا بجوید
اعداد حقیقی کامل ترین مجموعه از اعداد است که در دوره متوسطه با آن آشنا می شوید. اعداد حقیقی شامل اعداد گویا و اعداد گنگ می شود. 
هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به صورت کسری نوشت که صورت و مخرج آن عددی صحیح باشد و مخرج کسر صفر نشود یک عدد گویا را مشخص می کند.
دقت کنید که در اینجا گفتیم هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به فرم مشخصی نوشت. این یعنی گاهی به ظاهر عدد یا عبارت داده شده گویا نیست. اما با کمی تغییر به گویا بودن آن می رسیم.
ادامه مطلب
آخه چرا دارین منو بازی می‌دین شما. چرا می‌خواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنه‌سازی درست می‌کنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره می‌ده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ‌تر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگ‌تر نیست، من دارم به قهقرا می‌رم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
آخه چرا دارین منو بازی می‌دین شما. چرا می‌خواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنه‌سازی درست می‌کنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره می‌ده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ‌تر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگ‌تر نیست، من دارم به قهقرا می‌رم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
من همیشه از سیاست تنفر داشتم و هیچوقت واردش نشدم. هیچوقت طرفدار گروه یا حزبی نبودم و موقع انتخابات شعار ندادم.اما می‌دونید، ایران در حق یه نفر بد کرده و هرچی هم بلا سرش میاد به خاطر همونه.همون آدمی که چند سال پیش اومد کاندید ریاست جمهوری شد، و هرکسی از سمت خودش یه جوری از حضورش استفادۀ ابزاری کرد. یه سریا هر عقده‌ای که در هر زمینه‌ای داشتن ریختن بیرون و به اسم اون تموم شد. یه سریا هر گند و کثافتی که تونستن زدن و کشتن و حق ضایع کردن و نهایتاً ان
با روزه  عصبانی میشم
ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت:
که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
میرزای شیرازی در پاسخ به ناصرالدین شاه نوشت:  بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی د
همکاری داشتم که دهه  هشتم زندگی خود را سپری می کرد... 
یک روز در دفتر کارمان در لابلای حرف هایش حرف های شیرینی را بازگو کرد و دلم نیامد  از آن حرف ها نوشته ای را انجا نگذارم.
میگفت :
 کودکان را مستقیم نصیحت نکنید. معمولا ما آدم ها از نصیحت مستقیم خوشمان نمی آید.
  می گفت "با رفتار خود فرزندانم را نصیحت می کنم"
و اگر میخواهی به آنها بفهمانی که کتاب بخوانند ، خودت کتاب بخوان 
خودن سیگار نکش تا آنها سیگار نکشند
خودت مشروب ننوش تا او ننوشد.
خودت زیبا س
امروز به خاطر کارهای پروپوزالم یه تایمی رو از دست دادم و هدفم اینه در پایان روز جبرانش کرده و رسیده باشم به همون ساعت هر روزم...چالش امروزم اینه که ببینم اگر طی این راه طولانی تا امتحان مشکلی(هر مشکلی) پیش بیاد(که قاعدتا میاد) چقدر میتونم کنترلش کنم و چقدر میتونه متوقفم کنه?!
*گویا تو بخش اطفال به خاطر کامل نبودن یکی از شرح حال هایی که توی کشیکم گرفتم استاد بهم منفی داده!!چرا?چون دور سر بچه ای که با تشنج بستری شده بود رو نگرفته ام...خنده دار اینجاس
حالم اصلا خوب نیست..قلبم درد میکنه... دارم خفه میشم.. دارم آدم بدی میشم.. من اهل تیکه انداختن نبودم...آخه چیکار کردید با من لعنتیا چرا نذاشتید دنیای کوچیک خودمو داشته باشم! چرا درست لحظه ای که به درست شدن فکر میکنم،به خودم میام و میبینم همه چی خراب شده چرا انقدر همه چی مزخرفه..حتی حوصله آدم ها رو هم ندارم..من هیچوقت انقدر خنثی نبودم..اما این روزا حتی حوصله صدای زنگ تلفنمو هم ندارم..همش سایلنت..همش رد تماس..تولد زهرا هم کوفتم شد..چون همش داشتم به خودم
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها